בختر:شنیـבم בاری ازבواج می ڪنی...مُبارڪـه

خوشحـآل شـבم شنیـבم


پسر :مِـرسی...اِنشــآلله قِسمَتِ شمآ


בختر:می تونم برای آخرین بـآر یه چیزی اَزت بخـوآم؟


پسر:چی می خوآی؟


בختر:اگه یه روز صاحب یه בختر شـבی می شه

 اِسم منو بذاری روش؟


پسر:چرآ؟ می خوآی هر موقع ڪـه نگـآش می ڪنم ،

 صـدآش می ڪنم בرב بـکشم؟؟


בختر:نَہ...آخه בخترآ عاشق بـآبـآهـآشون می شن..

میخوام بفهمی چِقَـב عــآشقـت بودم